نفس بریده

نه پای رفتنم اکنون نه بال پرواز است...

نفس بریده

نه پای رفتنم اکنون نه بال پرواز است...

بار غم...

شبی از سوز دل گفتم قلم را  

بیا بنویس غم های دلم را 

قلم گفتا برو بیمار عاشق  

ندارم طاقت این بار غم را 

قصه ی روزگار

توی یکی از این هزار شب وقتی سرت رو بلند میکنی میبینی بین میلیونها ستاره یکی از اون ستاره های خیلی قشنگ و فروزان نظرت رو به خودش جلب میکنه.
بعد از اون شب هر شب سرت رو بلند میکنی و اون ستاره رو اونقدر تماشا میکنی تا بالاخره به خواب میری...
اما یک شب که سرت رو رو به آسمون بلند میکنی دیگه هیچ اثری از اون ستاره نیست...
اون موقعی است که تموم غمای دنیا هری میریزه تو دلت
بعد از اون شب تا مدتها دیگه سرت رو رو به آسمون بلند نمیکنی.
تا بالاخره بعد از مدتها می فهمی با رفتن اون ستاره باز هم زنده ای...
باز هم زندگی میکنی... 

نفس می کشی و دنیای پیرامونت هنوز وجود داره...

پس دلیلی نداره که نخوای به اون میلیونها میلیون ستاره دیگه نگاه نکنی.
بعد از اون تصمیم میگیری و  هر شب میری و یکی از اون ستا ره های خیلی قشنگ رو تماشا میکنی و باز هم یه شب میری و میبینی اثری از اون ستاره نیست...
اما دیگه مثل دفعه قبل نا امید نمیشی و باز میری سراغ یه ستاره زیبای دیگه... 

نظر شما چیه؟

نفس بریده

دلم گرفته.... 

دیشب خواب دوستامو دیدم تو خواب می خواستم پر در بیارم و پرواز کنم... 

دلم واسه همشون تنگ شده...آخه ازشون دورم و7ماهه که ندیدمشون... 

دوست عزیزم رو هم 2ماهه ندیدم 

کاشکی الان کنارم بودی و مثل همیشه سنگ صبورم بودی!!! 

اما دیگه باید حسرت روزای باهم بودنمون رو بخورم!!! 

نفسم بریده 

 

نه پای رفتم اکنون نه بال پرواز است  

از این چه سود که در قفس بر من باز است

تنهای تنهایم!

و من گریان و نالانم
و من تنهای تنهایم
درون کلبه خاموش خویش
کسی از حال من غمگین نمی پرسد
و من دریای پر اشکم
که طوفانی به دل دارم
درون سینه پر جوش خویش اما،
کسی از حال من تنها نمی پرسد
 و من چون تک درخت زرد پاییزم
که هردم با نسیمی می شود برگی جدا از او  

و دیگر هیچ چیز از من نمی ماند...
کسی دیگر نمی کوبد
  در این خانه ی متروک
کسی دیگر نمی پرسد

چرا تنهای تنهایم!؟ 

 

اما...

آن کبوتر عاقبت از بند رست...

رفت و با دلدار دیگر عهد بست...

با که گویم که او هم خون من است؟...

خصمه جان و تشنه ى خون من است...

آخر آتش زد دل دیوانه را...

سوخت بی پروا پر پروانه را...

عشق من از من گذشتی خوش گذر ...

دیشب از کف رفت فردا را نگر...

آخر این یک بار از من بشنو پند...

بر منو بر روزگارم دل مبند...

عاشقی را دیر فهمیدی چه سود...

عشق دیرین گسسته تارو پود...

گرچه آب رفته باز آید به رود...

ماهی بیچاره اما مرده بود...